پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

اینگونه باش

پسرم بزرگ مرد باش، آنگونه که....   آخرین جمعه سال رو با شهدا گذروندیم. امامزاده علی اکبر چیذر... این عکس را نه فقط برای یادگاری، برای اینکه الگوی زنده ای باشد برایت ، در اینجا میگذارم. ابایی ندارم که برایت سعادت طلب کنم از خدا. سعادت را می بینی پسرم؟ عاشق خدا شدن  و سپس ... دعایی که شب اول تولدت بابا برات نوشت همین جا. ...
27 اسفند 1391

ملاقات با بهار

امروز من و شما، گل پسر رفتیم پیش خانم دکتر. هم برای سرفه هات، هم برای اینکه خانم دکترچک کنه ببینه اگه وزنت بالا رفته قطره آهنتو شروع کنیم. خدارو شکر سرماخوردگی و عفونت نداشتی و خانم دکتر گفت سرفه هات احتمالا از آلودگی هواست. وزنت هم اونقدری که دوست داشتم بالا نرفته بود، از بس که ورجه وورجه می کنی و آروم و قرار نداری عزیز دلم. توی مسیر بهار رو ملاقات کردیم. باهاش یه عکس دو نفره ازتون گرفتم تا به عنوان اولین ملاقات عمرت با بهار زیبا برات یادگاری بمونه. البته شما خواب بودی توی  بغل بابایی راستی موهاتو برای بار دوم با قیچی کوتاه کردیم. خیلی استرس داشت. خوای بودی ها، ولی دائم سرت رو می چرخوندی. آخرشم بیدار شدی و با تعجب به کار ما نگا...
27 اسفند 1391

بارون بارون بارونه هی

گل خونه ما ، الان سه روزه که داره سرفه می کنه و از مماخ کوچولوش آب میاد. البته خدا رو شکر تب و بی حالی در کار نبود و محمدسجاد حتی از قبل هم سرحالتر شده بود.  با تمهیدات مامان و بابا در گرم نگهداشتن گل پسر، بخور آویشن و دود کردن اسفند، بدون رفتن به دکتر الان پسرمون خیلی بهتر و تقریبا خوب شده. سرفه هاش که فقط چند تا دونه  توی خوابه و مماخشم فقط روزی یکی دو بار بارونی می شه. نمی خواستم این پست رو بنویسم ولی گفتم با تاسف فراوان به عنوان اولین سرماخوردگی پسرم ثبتش کنم. ارتباط این پست رو با دو تا پست قبل تر ( عید داره از راه می رسه ) خودتون پیدا کنید. excuse us (especial me), my dear mohammd sajjad   ...
23 اسفند 1391

نیشکر خونه ما

من و بابایی این روزها باید خیلی مواظب خودمون باشیم. آخه قند خونمون حسابی رفته بالا. نمی دونیم شیرینی های عید رو چی کار کنیم. بلاخره با یه همچین پسر شیرین عسلی که ما توی خونه داریم، روزی یک گاز هم بسه تا قند خونمون به این حد برسه. کلی شیرین شده و کلی هم خوردنی این پسر ما. کارای جدید که فراووووون انجام می ده و دل ما رو قیجی ویجی می کنه. این کارارو چند وقتیه شروع کردی به انجام دادنشون ولی من الان می نویسم: پتوت رو که می ندازیم روت سریع می گیریش و می بریش توی دهنت. موقع پوشک کردنت که باید کلی انرژی مصرف کنیم از بس که دست و پا می زنی و انگار می خوای پرواز کنی با حرکتای دستت. وقتی باهات حرف می زنیم تو هم پشت سر ما شروع می کنی به حرف ...
20 اسفند 1391

عید داره از راه می رسه

محمدسجاد: سلام به همگی مامان و بابام میگن عید داره نزدیک می شه وقت خونه تکونیه. وقت دل تکونیه. و از همه مهمتر وقت خرید رفتنه. البته من  به این چیزایی که بزرگترا درباره تورم و این جور چیزا می گن کار ندارم . بلاخره من یه نی نی کوچولو هستم و دل دارم. باید لباس عید بخرم. ولی مامان جون و بابا جون عزیزم! وقتی نظر منو توی خرید  نمی پرسید چرا همش از این لباس ها تنم می کنید و منو با خودتون می برید؟ مامانی من هر شب این حرفا رو تکرار می کنه: " دلم برای جهرم و همه جهرمیا شده اندازه یه نقطه.خدا کنه زودتر عید بشه" من هنوز نفهمیدم جهرم چیه. خوردنیه؟ پوشیدنیه؟ ولی هرچی که هست مامان و بابا خیلی دوستش دارن. به هر حال تا یکی دو هفته دی...
13 اسفند 1391

یا علی مدد

سلام من هی می گم پسر ما پهلوونه ، شما باور نمیکنید . اینم از مدارکش: بزن زنگو مرشد که پسر ما داره وارد گود زورخونه می شه:   بله آقا محمد سجاد الان توی گود  مستقر شده و آمادست تا شروع کنه به میل گرفتن بله بله آقا محمدسجاد موفق می شه میل رو بلند کنه. البته ببخشید نمی دونم چرا از این قسمت عکس نداریم. خب می ریم مرحله بعدی ماشالا پسرم. ماشالا همونطوری که می بینید پهلوون ما خودش هم ذوق زده شده. (ظاهرا خودش هم باورش شده که یه کارایی کرده ) راستی پسرم این چه وضع لباس پوشیدنده وسط زمستون. اصلا مگه شما امروز حموم نبودی؟؟؟؟   تا یادم نرفته بگم که این چند روزه پسرمون حسابی سرش به جام جهانی کشتی گرمه. ما ن...
4 اسفند 1391
1